سالروز بازگشت آزادگان به میهمن عزیزمان یکی از بهترین روزهای تاریخ ایران اسلامی است. روزی که شیرینی وصفناپذیرش هیچگاه از یادها محو نمیشود. به بهانه این روز با آزاده عزیزی در محله سرافرازان و در شهرک آزادگان صحبت کردیم تا از گذر روزگار بگوید. گل محمد تاتاری، ستوان دوم ارتش که اصالتا اهل نیشابور است، چهار سال اسیر بوده و جانباز 55درصد است. محل اسارت او استان تکریت بوده و چهار سال از جوانیاش را در اردوگاه یازده سپری کرده است.
این آزاده 61ساله از روزهای دفاع مقدس اینطور میگوید: از سال 63 در جبهه بودم. تازه ازدواج کرده بودم و 24سال داشتم که به جبهه رفتم. پس از دو سال حضور در جبهههای دفاع مقدس در اواخر سال 64 بود که برای شناسایی به همراه تیم گشتی به استان تکریت رفتیم. تیم ما عملیاتی نبود، ما گشتی شناسایی بودیم و زمینه کربلای6 را آماده میکردیم. در همان عملیات گشتی مشغول شناسایی بودیم که به همراه چند نفر از همسنگرانم روی مین رفتیم و مجروح شدیم و همین امر باعث اسارت ما شد.
او که تا سال 69 بیش از چهار سال اسیر زندانهای عراق بوده، ادامه میدهد: متولد سال 1338 هستم و در زمان اسارت حدود 26سال داشتم. آن زمان متأهل بودم و یک دختر شش ماهه داشتم. برای خانوادهام خیلی سخت بود که اسم من جزو مفقودالجسدها قرار گرفته بود. اردوگاه ما درکل جزو مفقودالاثرها ثبت شده بود و صلیب سرخ بچههای این اردوگاه را در آمارها ندیده بود و من به دلیل اینکه در سانحه روی مین رفته بودم و همسنگرانم مرا دیده بودند که به شدت زخمی شدهام به عنوان شهید اعلام شده بودم.
وقتی از او میخواهم از وضعیت اردوگاههای عراق بگوید بعد از این همه سال، باز هم آهی از نهادش بلند میشود و میگوید: وصف اردوگاههای عراق را نمیتوان گفت. بهجرئت میگویم که از نظر زندگی، تغذیه و رفتار این فیلمهایی که بازی میکنند یکدهم واقعیت است. هیچ کس نمیتواند فیلمی بازی کند که واقعیت زندانهای عراق را به نمایش بگذارد.
از آنجایی که احساس کردم یادآوری این قسمت از خاطرات برای او خوشایند نیست به روزهای خوش آزادی اشاره میکنم و از او میخواهم از لحظه ورودش به ایران بگوید. تاتاری ادامه میدهد: تا روزی که قرار شد اسرا آزاد شوند هیچ کس از وجود ما خبری نداشت. در روزهای اول معلولان و مجروحان را جدا کردند تا آنها را از طریق تبادل هوایی زودتر بفرستند اما تبادل هوایی از نظر آماری به مشکل برخورد و کارها برعکس شد و ما 17روز دیرتر از همسنگرانمان آزاد شدیم. قرار بود ما خبر سلامتی آنها را برای خانوادههایشان بیاوریم ولی آنها زودتر رسیدند و خبر ناسلامتی ما را آوردند زیرا این گمان وجود داشت که هواپیما سقوط کرده یا اتوبوس در مسیر چپ کرده باشد یا هر حدس و گمانی مطرح میشد.
او که انگار دلشورههای آن روزها در ذهنش تداعی میشود ادامه میدهد: تبادل زمینی انجام شد ولی تبادل هوایی انجام نمیشد. سه بار ما را به فرودگاه بردند اما به بهانه نقص فنی دوباره به بیمارستان برگرداندند. آن 17روز برای ما سختتر از چهار سال اسارت گذشت. برای اعتراض چندین روز اعتصاب غذا کردیم و چند بار تصمیم گرفتیم فرار کنیم اما مسئول مبادله اسرا به ما گفت: شما ذهنیت بدی دارید اما نگران نباشید، بالأخره مبادله خواهید شد فقط باید چند روزی صبر کنید. بالأخره آزاد شدیم اما آن 17روز هر روزش برای ما یک عمر گذشت.
گل محمد ادامه میدهد: بعد از آزادی اسرای اردوگاه یازده، خانواده ما خبردار شده بودند که زنده هستیم و هر روز به اردوگاه امام رضا(ع) میآمدند اما باز دست خالی برمیگشتند. همین باعث نگرانی بیشتر آنها شده بود. او که اکنون دو دختر و دو پسر دارد، میگوید: در زمان اسارت من، عکسی مشابه عکس من پیدا شده بود، نیمی از هممحلهایها گفته بودند گل محمد است و نیم دیگر میگفتند او نیست.
خلاصه همین عکس که شبیه من بود باعث شده بود خانواده دلگرم باشند که من زنده هستم. وقتی برگشتم، هم همسرم و هم مادرم صحیح و سالم بودند که از این بابت خدارا شکر کردم. دختر من شش ماهه بود که اسیر شدم و وقتی برگشتم 5ساله بود؛ من را نمیشناخت و غریبی میکرد. او که هیچگاه دست از تلاش برنداشته و اعتقادش این است که مرد تا سینه قبرستان باید تلاش کند، میگوید: قبل از رفتن سواد من تا دوره راهنمایی بود ولی وقتی برگشتم در رشته حسابداری دیپلمم را گرفتم. به خواندههایم تسلط کامل دارم و توانستهام چند برابر زحماتم برای درسخواندن از آن در زندگی استفاده کنم.
او که در زمان اسارت استخدام ارتش بوده، ادامه میدهد: پس از برگشتم محل خدمت و سازمانم مشخص بود. پس از دوره شش ماهه استراحت به محل کارم برگشتم و مشغول خدمت شدم. در همان سال از نیشابور به مشهد آمدم و سال 74 هم در محله سرافرازان که آن زمان هیچ آبادی نداشت ساکن شدم. باتوجه به اینکه نام من در فهرست شهدا رد شده بود و از آنجایی که گواهی حقوق در ارتش فقط یک بار صادر میشود دو سال پس از آزادی به من حقوق نمیدادند و من بدون دستمزد و حقوق مشغول به کار بودم. گلههایی هم از بنیاد شهید داشتم. گفتم حاضرم رایگان خدمت کنم ولی زیر بار توهین و حرف زور نمیروم. او که بهحق آزاده است، ادامه میدهد: به بیت رهبری نامه نوشتم و از آن طریق گواهی حقوقم را آزاد کردم. این هم در نوع خودش برای من یک نوع اسارت بود که هم به وطنت خدمت کنی، هم حق و حقوقت را پرداخت نکنند.